يادی از فروزان امامی - ماه پيشونی

از وبلاگ ماه پیشونی

وقتی تو عالم بچه گی نرسیده به بلوغ درست وسط جاده ی زندگی از همه فراز و نشیب هاش و پیچ و خماش خسته می شی و دلت می خوادیه گوشه بشینی و دیگه بلند نشی.....درست همون موقع است که یه قریبه از راه می رسه و دستتو می گیره تا به خیال خودت بلندت کنه.....توی از همه جا بی خبر نمی دونی اونم اومده تا به بهونه ی کمک تورو محکم تر از قبل زمین بزنه اونجوری که دیگه نتونی بلند شی....وقتی چشاتو باز می کنی میبینی دوباره همونجا تنهای تنها روی زمین افتادی و مردم بدون اینکه حتی نگات کنن از کنارت رد می شن.....آره اونوقت دلت می خواد به این تقدیر لعنتی هرچی فحش بلدی نثار کنی....بری تو یه کنج تاریک اونقدر تنها بشبنی تا بمیری(غافل از اینکه بعضی وقتا فقط بعضی وقتها آدمای خوب هم پیدا می شن...).....همون موقعس که یه دست دوباره به طرفت دراز میشه و توی احمق دوباره دل و دینتو به صاحبش می بازی.....و زمزمه می کنی: این مثل بقیه نیست......

تصميم گرفتم روی درگاه قلبم يه تابلو نصب کنم.....يه تابلو برای اينکه مقاوم شم....واسه اینکه جلوی مشکلاتم کم نيارم....يه تابلو که روش نوشته ورود عشق با بيل ممنوع......

تا حالا شده يه هو تو جمع احساس تنهايی بياد سراغت؟؟...يه جوری احساس تنهايی کنی؟؟...دلت بخواد سرتو بزاری رو شونه ی يک و زار زار گريه کنی؟؟..تا حالا شده احساس کنی بار غمت اونقدر سنگينه که هيچ موجود فانی ديگه نمی تونه تحملش کنه؟؟...
اگه تا حالا اين احساس ها سراغت نيومدن، آرزو می کنم هيچوقت سراغت نيان...

هر آغازی پايانی دارد.......و هر پايان را آغازيست.......اميدوار بودم اين پايان بين من و تو جدايی نيافکند اما انگار که اين پايان اغاز سفريست....سفری تا بينهايت......هر سفر را آغازيست و آغاز سفرم پايان حرف من با توست......ولی هميشه احتمال بازگشت هست......بازگشت به سوی تو.....گرچه مرا نخواستی.......گرچه از تو نبودم........و نخواهم بود.......هرگز..........


يادش گرامی باد



No comments:

Post a Comment